سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و از نوف بکالى روایت است که شبى امیر المؤمنین ( ع ) را دیدم از بستر خود برون آمده نگاهى به ستارگان انداخت و فرمود : نوف خفته‏اى یا دیده‏ات باز است ؟ گفتم دیده‏ام باز است . فرمود : ] نوف خوشا آنان که دل از این جهان گسستند و بدان جهان بستند . آنان مردمى‏اند که زمین را گستردنى خود گرفته‏اند و خاک آن را بستر . و آب آن را طیب . قرآن را به جانشان بسته دارند و دعا را ورد زبان . چون مسیح دنیا را از خود دور ساخته‏اند و نگاهى بدان نینداخته . نوف داود ( ع ) در چنین ساعت از شب برون شد و گفت این ساعتى است که بنده‏اى در آن دعا نکند جز که از او پذیرفته شود ، مگر آن که باج ستاند ، یا گزارش کار مردمان را به حاکم رساند ، یا خدمتگزار داروغه باشد ، یا عرطبه طنبور نوازد ، یا دارنده کوبه باشد و آن طبل است . [ و گفته‏اند عرطبه ، طبل است و کوبه ، طنبور . ] [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :2
بازدید دیروز :1
کل بازدید :1083
تعداد کل یاداشته ها : 1
04/3/25
6:28 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
محسن چیریک[0]
اونایی که می شناسن به اونایی که نمی شناسن بگن

خبر مایه
پیوند دوستان
 
آبجی
عناوین یادداشتهای وبلاگ
لذت کار عناوین یادداشتها[1]

گرمای 40 درجه ظهر تابستان همه را کشانده بود داخل چادرها. از شدت گرما، توی پادگان دزفول بیرون از چارها و نگرها پرنده ای پر نمی زند. همگی در حال استراحت بودیم. گه گاه از بیرون صدایی می آمد و چرتم را برهم می زد. حس می کردم صدایی مثل برخورد قوطی کنسرو و کمپوتی است که می آید. یکی دو بار بی خیال شدم؛ اما صدا قطع نشد. به نظر می آمد که کسی به این قوطی ها لگد می زند یا پرتشان می کند که این صداها می آید. رفتم بیرون، هیچ کس نبود. برشتم به اخل چادر، باز همان صدا آمد.

کنجکاو شدم و به کمین نشستم که بالاخره ته و توی قضیه را در بیاورم. دیدم یکی در میان چادرها می گردد و قوطی های کنسرو و کمپوت را که به شکل آشغال در محوطه ریخته شده است، یک جا جمع می کند و بعد می برد در چاله ای پشت خاکریز دفن شان می کند. سرش به کار خودش گرم بود. انگار که از این لذت می برد. چادر ما که رسید دیدم آقا مهدی باکری است ...


بای بسم اله نوشته ام را به نام سردار عاشورایی سپاه عاشورا آغاز نمودم. تا شاید خود نیز همچو او گردم و هیچ از خاک روی زمین را اشغال نکنم. ومن اله توفیق

 


89/12/13::: 10:50 ص
نظر()